مصراع

داستان های کوتاه و آموزنده

مصراع

داستان های کوتاه و آموزنده

رعایت امانت

چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۲۶ ب.ظ

مسلمانان قلعه های هفت گانه خیبر را محاصره کرده و مدتی بود آن جا حضور داشتند. آذوقه ای برایشان باقی نمانده بود و گرسنگی بر آنان فشار می آورد.

روزی چوپانی آمد و گفت: من چوپان یهودی ها هستم، این اسلامی که می گویید چیست؟ برایش توضیحاتی آوردند. گفت: من ایمان آوردم و می خواهم با شما بمانم، حالا تکلیف این گله چیست؟ پیامبر اکرم فرمودند: در آئین ما خیانت در امانت وجود ندارد، رمه را ببر و به صاحبانش بسپار و خود بازگرد

  • امیرمحمد باقری

ارادت امیرکبیر به امام حسین علیه السلام

سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۰۷ ب.ظ

آیت الله العظمی اراکی فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.

پرسیدم: چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت… خیر.

سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه

با تعجب پرسیدم، پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه مولایم حسین است!


گفتم چطور؟ با اشک گفت:

آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد، سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت:

به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم

 

  • امیرمحمد باقری

دزدی حلال

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۳۵ ب.ظ

یکی از علما چند شب در هیأتی منبر رفت. شب آخر، پاکت چند شبی را که منبر رفته بود از صاحب مجلس گرفت. شخصی جلوی عالم را گرفت و گفت: «حاج آقا! بی‌زحمت یک دعا در گوش من بخوانید». آن عالم دعا را خواند. بعد آن شخص گفت: «آقا! من را حلال کنید». حاج آقا گفت: «حلالت کردم». چند دقیقه بعد آن عالم رفت تا برای خانه‌اش خرید کند. وقتی خواست پول اجناس را به صاحب مغازه بدهد، دست کرد داخل جیبش و دید ای داد بی‌داد! خبری از پول و پاکت نیست. عالم به لهجه ترکی گفت: «ددم وای! حلالش هم کرده‌ام».

  • امیرمحمد باقری

داستان مرد فقیر و فروش کره

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۳۳ ب.ظ

مرد فقیری بود که همسرش کره می ساخت و او آنرا به یکی از بقالی های شهر می فروخت
آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویی می ساخت.
مرد آنرا به یکی از بقالی های شهر می فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می خرید.
روزی مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.
هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد
و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمی خرم،
تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و
یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار می دادیم .
یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه می گیریم!

  • امیرمحمد باقری

مشت خدا

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۱ ب.ظ
دریادختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: “دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار”
دخترک پاسخ داد: “عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی‌شه شما بهم بدین؟ “
بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟
و دخترک با خنده‌ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

 

داشتم فکر میکردم حواسمون به‌اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیست که بدونیم

و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره
امام صادق علیه السلام در دعایی می‌فرماید:
یَا مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ
أَعْطِنِی مِنْ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُه‏
ای عطا کننده‌ی خیرها! بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و به من خیر
دنیا و آخرت را ـ آن چنان که در خور تو است ـ عطا نما.

کافی، ج ۲، ص ۵۹

  • امیرمحمد باقری

اعتماد به خدا

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۱۸ ب.ظ

توکل به خدادر سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.
به او گفت: چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟
جواب داد که: من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد، پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد عارف می گوید: از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم…!

  • امیرمحمد باقری

آه ...

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۱۴ ب.ظ

روزی جابربن عبدالله انصاری (راوی حدیث مشهور جابر) نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از موضوعی آه می کشد.

رسول اکرم رو به او کرده و می فرمایند: ای جابر‎‎‎‎؛ از مسائل این دنیا آه می کشی! این دنیا ارزش آه کشیدن هم ندارد.

  • امیرمحمد باقری

تذکر به ولی فقیه

يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۰۷ ب.ظ

این اتفاق به نقل بدون واسطه از حاج آقای پناهیان درباره جمله ای از آیت الله گلپایگانی به مقام معظم رهبری است که پسر آیت الله گلپایگانی را به عنوان تصدیق کننده ی این نقل معرفی کردند.

آیت الله گلپایگانی از علمای برجسته ی شیعه و عضو مجلس خبرگان رهبری بودند که پس از رحلت امام خمینی (ره) در جلسه ای که مقام معظم رهبری به عنوان ولی فقیه معرفی شدند حضور داشته. ایشان تقریبا سن پدر رهبری رو داشتند. پس از این معرفی به ایشان عرض کردند:

اگر ما مسأله ای را در کشور ببینیم به شما تذکر می دهیم. اگر شنیدید که بار دوم تذکر دادیم، تکذیب می کنیم چون ایمان داریم اگر مسأله قابل حل بود و می توانستید آن را حل کنید، انجام می شد. و اگر شنیدید جایی مطرح کردیم باز هم تکذیب می کنیم چون این کار هیچ سودی برایمان ندارد.

درس ولایت پذیری را باید از علمای بزرگ آموخت

  • امیرمحمد باقری